گویند:در یکی از شهرهای دور از مرکز، کتابفروشی بود، که کمتر مشتری برای خریدن کتاب به وی مراجعه میکرد!به ناچار نیمی از مغازه خود را به فروش شلغم و چغندر اختصاص داد! روزی مردی شیکپوش داخل مغازه شد و مقدار زیادی کتاب از او خرید و هفت روز متوالی به این کار خود ادامه داد، روز هشتم وقتی مراجعه کرد به کتابفروش گفت: آقا شما یک کتاب چهل سانتی ندارید؟کتابفروش با تعجب پرسید:چرا چهل سانتی، مرد شیکپوش گفت:چون جای چهل سانت از کتابخانهام خالی است!
گویند:داروفروشی وارد دکان کتابفروشی همسایه خود شد و کتابی را که تازه از چاپ بیرون آمده بود برداشت و نگاهی کرد و پرسید:آیا این کتاب خوبی است؟کتابفروش گفت:نمیدانم! من آن را نخواندهام، داروفروش گفت:من تعجب میکنم که شما چطور کتابهایی را میفروشید که خودتان آنها را نخواندهاید؟کتابفروش در پاسخ او گفت:همانطور که شما داروهایی را به فروش میرسانید، که خودتان نخوردهاید!
گویند:مؤلفی از کتاب تازه خود تعریف میکرد و به رفیقش که منتقد بود میگفت:نمیدانم کتاب اخیر مرا خواندهاید، گمان میکنم در آن چیزهای تازه و حقیقی زیاد باشد، منتقد لبخندی زد و گفت:صحیح است ولی متأسفانه چیزهای حقیقی آن تازگی ندارد، و چیزهای تازه آن عاری از حقیقت است.
از کسی پرسیدند که دوستدار کتاب کیست؟با صداقت و صراحت گفت: موریانه!
در بخشی از این رمان آمده است: «در مدرسه هدایت، حجاب بخشی از یونیفرممان بود. اما من به محض اینکه از در مدرسه پایم را بیرون میگذاشتم، آن را برمیداشتم؛ چون اصلا جگرش را نداشتم آنطوری در وسایل نقلیه عمومی مانند اتوبوس یا تراموا قدم بگذارم...
وقتی درس خواندن در هدایت را شروع کردم، از حجاب پوشیدن بدم آمد. سرم میخارید و از پوشیدن آن در زنگ ورزش به شدت تنفر داشتم. فکر میکردم که روی سرم ترسناک به نظر میرسد و در دو هفته اول همیشه گیسوهایم را حالت میدادم و میگذاشتمشان بیرون، طوری که هر کسی من را با آن وضع ببیند، بداند موهای قشنگی دارم. پریشان بودم، اما بعد از مدتی که با بچههای دیگر آشنا شدم، این کار به نظرم احمقانه آمد. کمکم به آن عادت کردم و دخترهایی را دیدم که آن را فولتایم و حتا داوطلبانه بیرون از مدرسه میپوشیدند. به خاطر شجاعتشان احترام زیادی برای آنها قائل بودم. حتا کمی به آنها حسودیام میشد؛ چون من بلافاصله بعد از مدرسه میخواستم روسریام را بکنم، ولی آنها میتوانستند کاملا آرام و حتا با افتخار سوار قطاری شوند که پر بود از دانشآموزان مدارس دیگر، بدون اینکه حتا ذرهای تردید یا ترس داشته باشند. به نظر میرسید آنها بسیار با هویت خودشان در صلحاند و هر کسی آنها را میشناسد، در چارچوبهای خودشان به آنها احترام میگذارد.»
فارس در یادداشتی برای این کتاب گزارش داد: کتاب «بهم میاد؟!» یک رمان متفاوت است از نویسندهای در شرایطی متفاوت از دنیای مسلمانان خاورمیانه اما مسلمان. مسلمانی که یک خانم است و میخواهد نماد مسلمان بودن یک بانو را داشته باشد. او از دغدغههای یک بانوی مسلمان در دنیای امروز غربی میگوید و برای بیان این دغدغهها زبان مناسب و قهرمان مناسبی انتخاب کرده است.
او دغدغههایش را در قالب دغدغههای یک دختر نوجوان مسلمان ریخته است و راوی با حجاب شدن او است. منتها این داستان با حجاب شدن «امل» یعنی قهرمان قصه آن قدر جذاب روایت شده که حتی یک غیر مسلمان نیز میخواهد در قالب این داستان جذاب بداند سرانجام کار امل چه میشود و به همین دلیل است که کتاب داستان خانم رنده عبدالفتاح یعنی نویسنده کتاب، به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و ترجمه فارسی آن به قلم محسن بدره آن قدر خوش خوان و پر طرفدار بوده که نشر آرما آن را به چاپ ششم برساند و رمان خوانهای حرفهای از آن استقبال کنند.
ماجرای باحجاب شدن امل و آغاز رمان با دیدن یک سریال شروع میشود، زمانی که قهرمان فیلم با وجود بد لباسی جرئت میکند و مقابل همه حرفش را میزند و امل دختری پدر و مادری فلسطینی که سالهای سال است که به استرالیا مهاجرت کردهاند و در قالب دو پزشک موفق فعالیت میکنند، تصمیم میگیرد بر کشمکشی درونی که مدتها با آن دست به گریبان بوده، مسلط شود و او هم به صورت تمام وقت، یعنی همیشه و در همه جا در مقابل هر نامحرمی حجاب داشته باشد و این برای یک دختر نوجوان که از کودکی در یک محیط کاملا غربی بزرگ شده است، محیطی که زیبایی و خوش اندامی دختران از هر چیز دیگری مهمتر است و دیگران به حجاب و مسلمانان نگاه خوبی ندارند، دشوار است.
او از تبعات حجاب داشتن میترسد اما میخواهد این کار را انجام دهد و برای این کار به عنوان یک نوجوان که در دوران مدرن زندگی میکند از راهکارهای خودش استفاده میکند. البته این داستان علاوه بر موضوع اصلی حجاب و تبعاتی که انتخاب این پوشش به عنوان یک زن مسلمان دارد، همراه با داستانهای دیگری است که ذهن یک دختر نوجوان را مشغول به خود میکند. از ارتباطی که با پدر و مادرش دارد تا ارتباطش با دوستانش و وقتی که حس میکند عشق و یک زندگی جدید به سراغش آمده است...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
- همیشه جواب های احمقانه میدی! چرا به تو گوش بدم؟ تو یه بچهای نمیفهمی.
- -من فکر میکنم که خیلی خوب میفهمم خانم واسیلی... من میفهمم که تو وطنت را ترک کردی در حالی که حتی نمیدونستی داری کجا میری و بچه هات رو از دست دادی در حالی که شونههای مادرت رو نداشتی که سرت را بذاری و گریه کنی. میفهمم که تو چه قدر مذهبی هستی و پسرت وقتی دینش را تغییر داد، قلبت رو شکست. من هم تو یه خانواده مذهبی زندگی میکنم. میتونم تصورش را بکنم که اگه دینم را تغییر بدم، پدر و مادرم چه عکس العملی نشون میدن.
شگفت زده نگاهش را بالا میگیرد.
- اما تو الان تنهایی.. بعضی ها دارن جون میکنن، آرزو دارن فقط یه دقیقه بیشتر با کسی که عاشقش هستن و ترکشون کرده باشن. این دست خودته... تو فقط تو این دنیا یه پسر داری و و میتونی بقیه عمرت را با اون سر کنی.
نگاه تندی به من میکند. منتظرم تا بزند توی دهنم یا بگوید که خفه شوم. اما بدنش جمع میشود. انگار اسکلتش میریزد روی هم و یک کپه میشود. چشمانش پر از اشک می شود...
|
|
تاریخ شهادت: 30 ذیقعده سال 220 هجری
تولد و دوران امامت ایشان:امام محمد بن علی (ع) معروف به جواد الائمه، تقی و جواد و مکنی به ابوجعفر ثانی در دهم رجب دیده به جهان گشود. نام پدرش امام علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم شیعیان و مادرش خیزران میباشد.
امام محمد تقی (ع) پس از شهادت پدرش امام رضا (ع) درسال 203 قمری، مقام منیع امامت را در هشت سالگی بر عهده گرفت و آن را به راستی و درستی هدایت کرد و به مقصد عالی رسانید. مامون عباسی (هفتمین خلیفه سلسله عباسیان) پس از شهادت امام رضا (ع( از امام جواد (ع) دل جویی کرد و دخترش ام الفضل را به عقد وی درآورد.
چگونگی شهادت:معتصم، خلیفه عباسی و جعفر، پسر مأمون، سمی را در انگور تزریق کردند و برای امفضل فرستادند. ام فضل نیز آن را در میان کاسهای گذاشت و جلو امام جواد علیهالسلام نهاد و از آن انگور بسیار توصیف کرد. سرانجام آن حضرت از انگور خورد و طولی نکشید که آثار سم را در خود احساس کرد. در همان حال امفضل پشیمان شد و گریه کرد. حضرت به او فرمود: «چرا گریه میکنی؟ اکنون گریه تو سودی ندارد.این را بدان که به سبب این جنایت، به چنان دردی مبتلا میشوی که هرگز علاج ندارد و چنان به تنگدستی افتی که جبرانپذیر نباشد». بر اثر نفرین آن حضرت، امفضل به دردی بیمار شد که همه اموالش را در راه معالجه آن مصرف کرد، ولی سودی نبخشید و با نکبت بارترین وضع به هلاکت رسید. برادرش جعفر نیز در حال مستی به چاه افتاد و جسد بیجانش را از چاه بیرون آوردند.
مرقد مطهر امام جواد علیه السلامامام جواد علیه السلام در کنار جدش امام کاظم (ع) در مقابر قریش شهر بغداد - که امروز به آن کاظمین میگویند ،دفن گردید.
این کتاب را نعیمه اسلاملو نوشته است؛ کسی که اگرچه تالیفات و فعالیتهای گوناگونی در زمینه حجاب و عفاف دارد اما تا به حال در حوزه ادبیات و رمان دست به قلم نبرده بود. «فرشتهها هم عاشق میشوند» شاید رمان خارق العادهای نباشد اما رمانی خوب و دلچسب است که تقریباً هیچگاه از ریتم نمیافتد و خواننده را بیحوصله نمیکند. مخصوصاً شروع داستان که بسیار هوشمندانه انتخاب شده و میتواند تا چندین فصل به تنهایی انگیزه لازم را برای دنیال کردن داستان به مخاطب تزریق کند. شخصیتها در داستان خوب از آب درآمده و باور پذیرند. فرشته –شخصیت اصلی- دختر عادی، منطقی و البته با ذهنی پر از سوالهایی است که این روزها شاید در فکر هر دختری ورجه وورجه کنند. در طول 430 صفحه داستان به ندرت پیش میآید که خواننده احساس کند نویسنده دارد از شخصیتی طرفداری میکند و علاقهاش به یک شخصیت باعث شده که پا را از دایره منطق و انصاف بیرون بگذارد.
تناسب دغدغههای زنان و دختران امروز با زنان و دختران امروز را میتوان محور این رمان دانشت اما عجله نداشتن نویسنده برای ریختن آبشاری از شعارها و هشدارها به سر خواننده یکی دیگر از نقاط قوت کتاب است. اسلاملو هول نبوده که از همان ابتدا هرآنچه قرار است بگوید را فرو کند در مغز مخاطب، بلکه صبر کرده تا داستان با گیرایی و کشش خودش مخاطب را به سمت آن باورها ببرد.
البته هرآنچه گفته شد به این معنی نیست که «فرشتهها...» رمانی بیعیب و نقص است. همانطور که گفته شد نمیتوان این کتاب را یک شاهکار ادبی به حساب آورد اما نقاط قوت آن به قدری هست که وقتی آنها را در کنار مهجور بودن این دست موضوعات در فضای داستانی میگذاریم به انتشار چنین کتابی ببالیم. و البته حتماً خود نویسنده اثر هم ادعا ندارد که اولین رمانش خالی از عیب و نقص است.
بیش از 100 کتاب درباره خاطرات همسران شهدای یا امدادگران و زنانی که در جبههها حضور داشتهاند دستمایه نگارش این رمان بوده است. این چیزی است که نویسنده و ناشر کتاب (تلاوت آرامش) به آن اشاره کردهاند. بخشهایی از این خاطرات هم به صورت مستند و به تناسب موقعیت در کتاب آورده شده است.
فرشته و دوستانش مانند هر دختر دیگری در ایران امروز زندگی میکنند، در اجتماع حضور دارند و با مسائل مبتلابه جامعه دست به گریبانند. آنها مثل هر دختر دیگری عاشق میشوند و حال این رمان شرح پاکدامنی و متانت یک دختر ایرانی است که مسیر کمال را قدم به قدم طی میکند.
خواندن این رمان میتواند برای همه کسانی که دستی در امور تربیتی دارند و با دختران جوان و نوجوان دمخور هستند بکار آید. حتی میتوان مطالعهاش را به همه پدران و مادران توصیه کرد و از همه مهمتر آن را به عنوان هدیهای مناسب برای اهدا به دختران خانواده پیشنهاد داد. تلاش نویسنده برای باورپذیر و واقعی درآوردن فضای داستان و تعاملات بین شخصیتها –که غالبا دختر هستند- تا حد زیادی جواب داده و این امر میتواند دلیلی باشد بر اینکه هر دختر ایرانی که حتی علاقه زیادی هم به رمان خواندن ندارد، از خواندن این کتاب لذت ببرد.