کتابخانه ی عمومی آیت اله فیاضی روستای نیر

ورود شما را به این وبلاگ گرامی می داریم.

کتابخانه ی عمومی آیت اله فیاضی روستای نیر

ورود شما را به این وبلاگ گرامی می داریم.

لطایفی در باب کتاب

گویند:‌در یکی از شهرهای دور از مرکز، کتاب­فروشی بود، که کمتر مشتری برای خریدن کتاب به وی مراجعه می­کرد!‌به ناچار نیمی از مغازه خود را به فروش شلغم و چغندر اختصاص داد! روزی مردی شیک­پوش داخل مغازه شد و مقدار زیادی کتاب از او خرید و هفت روز متوالی به این کار خود ادامه داد، روز هشتم وقتی مراجعه کرد به کتاب­فروش گفت: ‌آقا شما یک کتاب چهل سانتی ندارید؟‌کتاب­فروش با تعجب پرسید:‌چرا چهل سانتی، مرد شیک­پوش گفت:‌چون جای چهل سانت از کتاب­خانه­ام خالی است!

گویند:‌داروفروشی وارد دکان کتاب­فروشی همسایه خود شد و کتابی را که تازه از چاپ بیرون آمده بود برداشت و نگاهی کرد و پرسید:‌آیا این کتاب خوبی است؟‌کتاب‌فروش گفت:‌نمی­دانم! من آن را نخوانده­ام، داروفروش گفت:‌من تعجب می­کنم که شما چطور کتاب­هایی را می­فروشید که خودتان آنها را نخوانده­اید؟‌کتاب­فروش در پاسخ او گفت:‌همان­طور که شما داروهایی را به فروش می­رسانید، که خودتان نخورده­اید!

گویند:‌مؤلفی از کتاب تازه خود تعریف می­کرد و به رفیقش که منتقد بود می­گفت:‌نمی­دانم کتاب اخیر مرا خوانده­اید، گمان می­کنم در آن چیزهای تازه و حقیقی زیاد باشد، منتقد لبخندی زد و گفت:‌صحیح است ولی متأسفانه چیزهای حقیقی آن تازگی ندارد، و چیزهای تازه آن عاری از حقیقت است.

از کسی پرسیدند که دوست‌دار کتاب کیست؟‌با صداقت و صراحت گفت: موریانه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.